میل به کسب استقلال و خودمختاری، اشتیاقی درونی است که از همان سالهای اولیه زندگی در کودکان قابل مشاهده است؛ درست از همان زمانی که فرزندتان تلاش میکند تا چهار دست و پا از شما فاصله بگیرد و به کشف محیط اطرافش بپردازد، یا وقتی کودک ۲ یا ۳ سالهتان مدام اصرار میکند که خودش غذایش را بخورد و یا فرزند نوجوانی که میخواهد یک شب را بدون حضور والدین و جدا از آنها در منزل دوستش سر کند. همگی اینها، رفتارهایی هستند که نشان میدهند ما از همان دوران کودکی و نوجوانی به دنبال کسب استقلال و فردیت خود هستیم.
دست پیدا کردن به استقلال و خودمختاری برای زندگی در سنین بزرگسالی یک امر ضروری و مهم است، به طوری که حتی برخی از متخصصین متون روانشناسی رشد، آغاز دوره نوجوانی را از زمانی میدانند که فرد تا حدی از خانواده خود مستقل شده باشد. اما حتی جدای از این طبقهبندیهای رشدی، همه ما میدانیم که برای حضور موثر در جامعه و مدیریت کردن زندگی شخصی، اجتماعی و شغلی، هر فردی نیاز دارد که بتواند به طور مستقلانه عمل کند و برای انجام امور یا وظایف خود وابسته و نیازمند به دیگران نباشد. بنابراین، طبیعی است که هر مادر و پدری در تربیت فرزندان خود به دنبال روشهایی باشند که بتوانند به کمک آن، اعتماد به نفس لازم و خودمختاری را در کودک ایجاد کنند.
همانطور که در آغاز این مقاله اشاره کردیم، کودکان از همان سالها و ماههای اولیه تولد خود، دائماً در تلاش برای کسب خودمختاری، شناخت توانمندیهای فردی خودشان و کشف و جستجو در محیط اطراف هستند و به همین دلیل است که می توانیم بگوییم، رسیدن به استقلال، یک میل ذاتی و طبیعی در وجود بشر است. بنابراین، مهمترین کاری که والدین برای پرورش یک کودک مستقل باید انجام بدهند، این است که از مسیر طبیعی رشد کودک و تلاشهای فردی او پیروی کنند و موانعی که ممکن است در این مسیر وجود داشته باشد را برطرف نمایند.
ارتباط امن؛ مقدمهای ضروری برای پرورش کودک مستقل!
پیش از آن که درباره باید و نبایدهایی که یک مادر و پدر برای تربیت کودکی مستقل لازم است در نظر داشته باشند، صحبت کنیم، بهتر است به سراغ موضوعی برویم که پیشنیاز و لازمه کسب استقلال است. این پیشنیاز اساسی، چیزی نیست جز ایجاد یک ارتباط امن بین والدین و کودک. در واقع، احساس امنیت داشتن، اولین شرطی است که برای رشد کنجکاوی و خودمختاری در بچهها ضروری است.
به عنوان مثال، خودتان را در یک محیط کاری تصور کنید که در آن، همه همکاران و حتی رئیس مجموعه، به شکلی به دنبال این هستند که به شما و آبروی کاریتان ضربه بزنند، حقوق مناسبی ندارید و حتی زمان کافی برای استراحت و غذا خوردن هم به شما داده نمیشود. آیا در چنین محیطی، انگیزه کافی برای ارتقای شغلی یا به کار گرفتن حداکثر تخصص و مهارتتان را خواهید داشت؟ آیا حاضرید در چنین محیطی، تمام ظرفیت و خلاقیت خود را صرف کار کنید، بدون اینکه کوچکترین بازخورد مثبتی برای شما داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ شما به این سوالات «خیر» است. در حقیقت، اگرچه در وجود همه ما نیازی برای خودشکوفایی و نشان دادن حداکثر توانمندیهایمان وجود دارد، اما زمانی انگیزه و اشتیاق کافی برای به عمل درآوردن آن را داریم که میزانی از امنیت روانی و آسایش را تجربه کنیم.
کودکان هم مثل ما بزرگسالان، از این قاعده مستثنی نیستند؛ اگرچه که یک کودک از همان ابتدای تولد علاقهمند به کشف محیط و آزمودن تواناییهای خود است، اما زمانی میتواند به این اشتیاق درونی بپردازد که تا حدی احساس امنیت و آرامش را تجربه کرده باشد. مثلاً کودکی که اصرار میکند غذایش را بدون کمک و به تنهایی بخورد را فرض کنید؛ اگر والدین این کودک، هر بار او را به خاطر کثیف کردن لباسش سرزنش کنند و نهایتاً قاشق را از دست او بکشند و خودشان به او غذا بدهند، کودک به مرور زمان، انگیزه و اشتیاق خود را برای اینکه به تنهایی غذا خوردن را امتحان کند از دست میدهد. یا کودکی را تصور کنید که اغلب اوقات، والدین او برای تسکین دادن یا آرام کردن ناراحتیها و ترسهای او در کنارش نیستند یا با مهربانی به او پاسخ نمیدهند؛ چنین بچهای ممکن است برای امتحان کردن محیطهای جدید یا پیدا کردن دوستان تازه دچار مشکل باشد و یا از خود علاقهای نشان ندهد، زیرا میداند که اگر دچار مشکلی شود یا کسی او را اذیت کند، کاملاً بیدفاع خواهد بود و والدین به کمک او نخواهند آمد.
آبراهام مزلو در سال ۱۹۴۳ نظریهای را مطرح کرد که با عنوان «سلسله مراتب نیازهای انسانی» شناخته میشود. مزلو در این نظریه مطرح میکند که تمامی انسانها دارای پنج سطح از نیاز هستند که به ترتیب عبارتند از: نیازهای زیستی (مثل آب و غذا)، نیاز به امنیت (امنیت جسمی و روانی)، نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن، نیاز به احترام و عزت نفس و در نهایت نیاز به خودشکوفایی. از دیدگاه مزلو، تا زمانی که سطوح پایینتر این سلسله مراتب برطرف نشده باشد، فرد نمیتواند به نیازهای سطح بالاتر خود بپردازد. یعنی برای مثال، فردی که درگیر تهیه مایحتاج اولیه زندگی خود و خانوادهاش است، طبیعتاً نمیتواند دغدغه فکری چندانی برای پیشرفت فردی داشته باشد.
در این هرم نیازها، خودشکوفایی که نیازمند کسب استقلال و خودمختاری کافی برای نشان دادن حداکثر ظرفیت و توانمندیهای فردی است، در بالاترین نقطه این هرم قرار دارد و برای رسیدن به آن، میبایست نیازهای دیگر زیستی، امنیتی، تعلق خاطر و احترام تا حدی تأمین شده باشند و همانطور که بارها گفتهایم، در یک ارتباط امن بین کودک و والدین، تمامی این نیازها تا اندازهای در نظر گرفته میشوند. در یک ارتباط امن و دلبستگی ایمن، نیازهای اولیه کودک مثل تغذیه رفع میشوند، امنیت جانی و حتی روانی کودک تا حد قابل قبولی تأمین میگردد، کودک در این رابطه احساس تعلق خاطر و دلبستگی به والدین خود دارد و خودش را فردی دوستداشتنی و مورد احترام میداند. و به همین دلیل است که ما معتقدیم، برای پرورش کودکی مستقل، وجود یک رابطه دلبستگیمحور ایمن، مهمترین شرط است.
وقتی بچهها میخواهند مستقل باشند: دو برهه زمانی مهم در کسب استقلال
در طول فرآیند رشدی بچهها، دو برهه زمانی مهم وجود دارد که طی آن فرزندان به دنبال شناخت بهتر از خود و توانمندیهایشان هستند، بیشتر رفتارهای خودمختارانه از خودشان نشان میدهند و تمایل دارند که به طریقی فردیت و آزادی عمل خود را به دیگران نشان دهند و شاید همین رفتارها و تلاشها باعث شود که از نظر والدین یا مربیان، لجباز شناخته شوند.
اولین بازه زمانی مهم در رشد استقلال کودکان، در حدود سن ۳ تا ۶ سالگی است. زمانی که بچهها در زمینههای حرکتی و کلامی پیشرفت چشمگیری دارند، راحتتر میتوانند از والدین فاصله بگیرند، با آنها گفتگو یا حتی مخالفت کنند و برخلاف سالهای گذشته، فعالیتهای بیشتری را میتوانند بدون کمک والدین یا با مقداری تلاش، انجام بدهند. در این سن جملاتی از قبیل «خودم میخوام انجامش بدم / این مال منه / من میتونم…» از زبان کودکان بسیار شنیده میشود. بچهها در این مقطع، سعی میکنند دامنه تواناییهای خودشان را مرتباً به چالش بکشند و امتحان کنند، سعی میکنند با تقلید از بزرگترها رفتارهای متفاوتی را نشان بدهند و یک قهرمان شکستناپذیر به نظر برسند.
دومین برهه زمانی حساس در پرورش خودمختاری، سنین نوجوانی است. در این سنین هم مثل دوره پیش از دبستان، فرزندان توانمندیهای جدیدی را کسب کردهاند که اغلب در حوزه تواناییهای شناختی و منطقی است؛ آنها بهتر از گذشته میتوانند درباره موضوعات مختلف فکر کنند، استدلال کنند و نظرات خودشان را بیان نمایند؛ همچنین نوجوانان به واسطه ظهور نشانههای بلوغ، ظاهر فیزیکی بزرگسالانهتری کسب میکنند و به همین دلیل بیشتر توقع دارند که مثل یک فرد بالغ و بزرگسال با آنها برخورد شود. در این مقطع نیز، نوجوانان ممکن است تلاش کنند تا با مخالفت کردن با والدین، استقلال خود را نشان بدهند و گاهی این مخالفتها و تلاشها برای فاصله گرفتن از محیط خانواده، برای والدین نگرانکننده است.
چند نکته مهم در تربیت کودک مستقل:
همان طور که گفته شد، میل به خودمختاری یک ویژگی ذاتی است که در همه کودکان وجود دارد و شاید بیش از آنکه نیاز باشد کار ویژهای انجام دهید، لازم باشد که موانع موجود را برطرف کنید.
- برای تلاشهای فرزند خود، احترام و ارزش قائل شوید: برای بعضی والدین دیدن فرزندشان که به سختی و دست و پا شکسته تلاش میکند تا بند کفشهایش را ببندد، کار طاقتفرسایی است. به خصوص برای والدینی که ویژگیهای کمالگرایی یا وسواس را دارند، منتظر ماندن و دیدن کوششهای نافرجام یا حتی اشتباه کودکان غیر قابل تحمل است و سریع مداخله میکنند. اما برای پرورش کودک مستقل، لازم است زمانی که کودک در حال تلاش برای انجام دادن کاری است، کمی صبوری به خرج دهید و تلاش او را تحسین کنید و به جای تمرکز کردن روی نتیجه کار، فرآیند تلاش او را مورد توجه قرار بدهید. این کار به کودک کمک میکند تا جرأت خود را متمرکز کند و کارش را بهتر به پایان برساند. ایرادی ندارد اگر کاری را به غلط یا به شیوهای متفاوت انجام میدهد؛ فراموش نکنید که پیروزی و مهارتها از دل آزمون و خطاهای بسیار فرد به دست میآید.
- زبان فرزندتان نباشید: اجازه بدهید خود کودک به سوالاتی که از میشود پاسخ بدهد. بعضی از والدین، به محض اینکه کسی از فرزندشان یا درباره او سوالی میپرسد به جای کودک پاسخ میدهند. اما این نکته را در نظر ندارند که وقتی شما به جای کودک به سوالاتی که از او میشود جواب میدهید، استقلال کلامی کودک از بین میرود و به مرور زمان، برای حرف زدن، ارتباط برقرار کردن و بیان خواستههایش به شما متکی خواهد شد.
- به کودک حق انتخاب و فرصتی برای تصمیمگیری بدهید: انتخاب کردن شروعی برای مهارت تصمیمگیری و کسب ایده و نظر شخصی است. بنابرین بهتر است که از همان دوره کودکی متناسب با سن و شرایط کودک، در موقعیتهای متفاوت به او حق انتخابهای کوچکی بدهید. اما در این خصوص فراموش نکنید که تعیین دامنه این انتخابها و گزینههای موجود، باید به وسیله والدین تعیین شوند؛ مثلاً اگر برای خرید لباس برای فرزندتان به فروشگاه رفتهاید و قصد دارید نظر خود او را جویا شوید و اجازه دهید خودش لباس مورد نظرش را انتخاب کند، باید چند گزینه به او نشان بدهید و از فرزندتان بخواهید از بین آن گزینهها انتخاب کند. به ین ترتیب، فرزند شما ضمن اینکه احساس اعتماد به نفس و عاملیت را تجربه میکند، در عین متوجه محدودیتها و چارچوبها نیز خواهد بود.
- به جای نصیحت کردن، به کودک کمک کنید تا خودش به نتیجه برسد: این کار شاید کمی سخت به نظر برسد. چراکه اغلب ما میخواهیم به سرعت به نتیجه برسیم و دادن یک راهکار، سریعترین راه حل مشکلات است. اما زمانی که ما به کودک راه حل آماده و فوری را تحویل میدهیم، او را از به دست آوردن تجربههای جدید و تلاش برای حل مسائل خود محروم میکنیم. و در عین حال، وقتی دائماً شما مشکلات فرزندتان را حل کنید، کودک شما به جای اینکه به توانمندیها و قدرت حل مسئله خودش متکی باشد، همیشه به شما وابسته خواهد بود. میتوانیم به جای پند و اندرز دادن به فرزندمان، با خوب گوش کردن، همدلی و پرسیدن سوالات درست به او کمک کنیم تا خودش راه حل مشکلات را پیدا کند.
- در جواب دادن به سوالات کودک عجله نکنید: وقتی کودک از شما سوالی میپرسد بهتر است که ابتدا او را تشویق کنید تا نظر خود را بیان کند و فرصت پیدا کردن جواب را داشته باشد. این کار به فرزند شما احساس مهم بودن و اعتماد به نفس میدهد و در عین حال فرصتی مناسب برای رشد مهارتهای فکری، شناختی و کلامی اوست.
- بیش از اندازه کنترلگر نباشید و مدام از کودک سوال نپرسید: سوالات پشت سر هم حس تحت نظر بودن را به کودک القا میکند. اگر ارتباط شما و فرزندتان به شکل مناسب، دوستانه و امنی شکل گرفته باشد، بچهها چیزی را که بخواهند، در زمان مناسب به شما خواهند گفت.
- گاهی اوقات میتوانید کودک را تشویق کنید که از منابع اطلاعاتی بیرون از خانه استفاده کند: با این کار قصد داریم به کودکان نشان دهیم که آنها متکی به والدین نیستند و میتوانند پاسخ برخی از سوالات و مسائل خود را از دیگر افراد بپرسند.
- امیدواری را از فرزند خود نگیرید: به جای مأیوس کردن بچهها، به آنها فرصت اکتشاف، تجربه و تلاش برای رسیدن به خواستههایشان را بدهید. به عنوان مثال، اگر فرزند شما میخواهد آتشنشان شود، نگویید «آتشنشان شدن که به این آسونی نیست؛ خیلی خطرناکه!»؛ بلکه به جای آن بگویید: «پس تو دوست داری آتشنشان بشی؟ آتشنشانی خیلی هیجانانگیزه و نیاز به تلاش داره»