هر یک از ما در طول روز بارها و بارها احساسات مختلفی را تجربه میکنیم، گاهی براساس آنها تصمیم میگیریم و از خود رفتارهایی را نشان میدهیم. در واقع میتوان گفت که هیجانات مختلف میتوانند نیرو و انگیزه لازم برای اقدام کردن را در اختیار ما قرار دهند. به عنوان مثال، وقتی شما از اینکه کسی حق شما را خورده است عصبانی میشوید، انگیزه کافی برای مقابله با او و پس گرفتن حقتان را به دست میآورید؛ وقتی به خاطر احتمال شکست خوردن در یک آزمون مضطرب میشوید، تلاش بیشتری برای موفقیت از خود نشان میدهید؛ وقتی موضوعی شما را متعجب میکند، این کنجکاوی را در شما ایجاد میکند که به دنبال حقایق و دلایل مربوط به آن بگردید؛ و حتی زمانی که خوشحال یا هیجانزده هستید، انرژی بیشتری در وجودتان حس میکنید!
هیجانات گوناگون، چه خوشایند باشند و چه ناخوشایند، اطلاعاتی را درباره ویژگیها و وضعیت خود و محیط اطرافمان در اختیار ما قرار میدهند؛ مثلاً ما را از خطرات مطلع میکنند، نشان میدهند که ما چطور فردی هستیم و در زندگی به دنبال چه دستاوردهایی هستیم تا رضایت خاطر یا آرامش داشته باشیم، کمک میکنند که بهتر درک کنیم در روابطمان با دیگران چه چالشهایی وجود دارد که باید برای رفع آنها تلاش کنیم و … . اما اگر ما به عنوان یک بزرگسال، یا حتی یک کودک شناخت کافی یا صحیحی از هیجانات خود و دیگران نداشته باشیم، در حقیقت، بخش مهمی از این اطلاعات و همچنین نیرو و انگیزه محرکه برای رفتار صحیح را از دست خواهیم داد.
چرا مهم است که بچهها احساسات خود را بشناسند؟
اینکه بچهها بتوانند احساسات خود را به درستی بشناسند نه تنها برای خود بچهها و حفظ سلامت روان آنها حائز اهمیت است، بلکه برای والدین نیز میتواند بسیار موثر و مثبت باشد. اما چطور؟ بگذارید با یک مثال ساده از تجربهای که مطمئناً در نخستین ماههای تولد فرزندتان داشتهاید این موضوع را شفافتر کنیم:
زمانی را به خاطر بیاورید که فرزند نازنین شما به تازگی متولد شده بود؛ یک نوزاد بسیار دوستداشتنی اما از هر جهت ناتوان و وابسته به والدین! نوزاد در ابتدای تولد برای هر چیز کوچک و بزرگی به والدین خود نیازمند است و به هیچ شکلی توان برآورده کردن نیازهای خود، یا رفع مشکلاتش را ندارد. اما در عین حال، از آنجایی که هیچ شناختی از حالتهای مختلف خود و هیچگونه راهی برای ارتباط برقرار کردن با والدین را ندارد، فقط از طریق گریه کردن به آنها نشان میدهد که الان به چیزی نیاز دارد. نوزاد شما وقتی گرسنه بود گریه میکرد، وقتی نیاز داشت که پوشکش عوض بشود گریه میکرد، وقتی درد داشت یا حتی گرمش شده بود گریه میکرد و … . مطمئناً برای شما هم مثل همه مادر و پدرهای دیگر، به خصوص در ماههای اول تولد فرزندتان، تفکیک این گریهها از هم و فهمیدن اینکه دلیل این گریه چه چیزی است بسیار دشوار و گاهی گیجکننده بوده است!
حالا از شما میخواهم کودک ۵ یا ۶ سالهای را تصور کنید که درست مثل همان نوزاد کوچک شناختی از احساسات مختلف خود ندارد. احتمالاً چنین کودکی وقتی ناراحت است شروع به جیغ و داد میکند، وقتی خسته یا کلافه است جیغ و داد میکند، وقتی حس ناامیدی و شکست دارد جیغ و داد میکند و …. . اگر شما مادر یا پدر چنین کودکی باشید، احتمالاً هر بار که صدای جیغ و دادهای او بلند شود با خودتان میگویید که «این بار دیگه چی شده؟!!»؛ شما در چنین وضعیتی ناچارید که مدام سناریوهای مختلف را در ذهن بیاورید و زمان طولانی را صرف این کنید که بفهمید موضوعی که باعث آشفتگی فرزندتان شده است چه چیزی است و چطور باید برای رفع مشکل به او کمک کنید. اما اگر این کودک ۵-۶ ساله درک نسبتاً مناسبتری از هیجانات خودش داشت وضعیت چطور پیش میرفت؟ احتمالاً او به جای جیغ و داد کردن یا نق زدن، میتوانست به شما بگوید که حوصلهاش سر رفته یا خوابآلوده شده است و به این ترتیب به شما نشان میداد که الان باید به دنبال رفع کدام نیاز او باشید، به جای اینکه شما را وادار کند که تمام مدت به جای پرداختن به علت اصلی جیغ و دادهایش، فقط سعی کنید که او را مجبور کنید دست از قشقرق راه انداختن بکشد!
اما همانطور که در ابتدا به آن اشاره کردیم، شناخت هیجانات، برای خود کودک و سلامت روان او نیز اهمیت بسیار زیادی دارد که در اینجا به برخی از مهمترین موارد آن اشاره میکنیم:
- خودآگاهی: یکی از مهمترین مهارتهایی که هر فرد میبایست در زندگی داشته باشد، مهارت خودآگاهی است؛ یعنی شناخت درست از ویژگیها، توانمندیها، علایق، نقاط ضعف و قوت. و همانطور که قبلاً اشاره کوچکی به این موضوع کردیم، شناخت احساسات فردی میتواند کودک را در این مسیر یاری کند که بهتر بتواند علایق خود را بشناسد، موقعیتهایی که او را متشنج، عصبی یا مضطرب میکنند تشخیص دهد و …. .
- مدیریت هیجانات و رفتارهای هیجانی: مدیریت هیجان مهارتی است که به کودک اجازه میدهد بتواند واکنشهای هیجانی خود را براساس موقعیت، اهداف و قوانین موجود تنظیم کند. به زبان سادهتر، کودکی که توانایی مدیریت هیجان را نداشته باشد ممکن است در زمان عصبانیت به خود یا دیگران آسیب بزند، یا وقتی از چیزی ناراحت است قهر کند و غذا نخورد یا حتی موقع خوشحالی به قدری هیجانزده شود که نتواند آرامش خود را به دست بیاورد و به درستی فکر کند. اما نکته اینجاست که برای مدیریت کردن هیجانات، لازم است که کودک اول بتواند هیجانات خود را به درستی تشخیص بدهد. اگر فرزند شما نتواند متوجه این بشود که چیزی که او را آزار میدهد غم و ناراحتی است، نمیتواند شیوههای صحیح ابراز آن را هم یاد بگیرد، اگر نتواند متوجه این موضوع بشود که عصبانی شدن چطور است، نمیتواند بفهمد که چه موقعیتهایی او را عصبانی میکنند و در این موقعیتها چه کارهایی میتواند انجام دهد.
- کمک خواستن: کمک خواستن از دیگران در مواجهه با مشکلات یا شرایط دشوار، یک راهکار مقابلهای مناسب است که کودکان باید آن را بیاموزند. بچهها باید بدانند که نیازی نیست که همیشه به تنهایی از پس مشکلات خود بربیایند و میتوانند برای آرام شدن یا حل کردن مشکلاتشان، روی کمک دیگران حساب کنند. اما اگر کودک نتواند درک کند که احساس شکست میکند، چطور باید از والدینش کمک بخواهد؟ کودکانی که توانایی شناخت درست هیجانات خود را نداشته باشند، نمیتوانند از طریق کلمات آنها را بیان کنند و در نتیجه نمیتوانند برای آرام شدن از دیگران کمک بخواهند.
- همدلی: همدلی کردن به معنای این است که فرد بتواند احساسات، افکار و موقعیت یک فرد دیگر را درک کند. برای همدلی کردن با یک شخص دیگر کودک باید اول هیجانات مختلف را بشناسد، بتواند نشانههای بیرونی مثل حالت چهره، آهنگ کلام یا وضعیت بدنی را ردگیری کند و در نهایت متوجه شود که فرد مقابل چه هیجانی را تجربه میکند. کودکی که در شناخت هیجانات خود دچار مشکل باشد، نمیتواند آنها را در دیگران به درستی ردگیری و شناسایی کند و در نتیجه نمیتواند به خوبی با دیگران همدلی کند.
- بهبود روابط بین فردی: یکی از مهمترین ابعاد زندگی هر فردی روابط بین فردی و اجتماعی اوست. این که کودکان بتوانند با استفاده از شناخت هیجانات خود با دیگران همدلی داشته باشند، توانایی تنظیم هیجانات و رفتارهای هیجانی خود را داشته باشند و توانایی بیان احساساتشان را داشته باشند، نهایتاً باعث بهبود و تقویت روابط دوستانه و بین فردی آنها میشود.
- کارآمدی تحصیلی و اجتماعی: یکی از مهمترین مسائلی که باعث افت تحصیلی یا مشکلات اجتماعی در کودکان و نوجوانان میشود، مسائل و مشکلات عاطفی و هیجانی هستند. به عنوان مثال، دانشآموزی که اضطراب امتحان دارد طبیعتاً نمیتواند در امتحانات عملکرد خوبی از خود نشان بدهد یا کودکی که به دلیل تغییر شرایط زندگی دچار نگرانی یا غم شدید است، نمیتواند تمرکز کافی بر روی تکالیف درسی خود داشته باشد. با این اوصاف، کودکانی که درک بهتری از هیجانات خود دارند و در نتیجه تنظیم هیجانی مناسبتری از خود نشان میدهند، میتوانند عملکرد قابل قبولتری را در حیطههای تحصیلی یا اجتماعی داشته باشند.
- سلامت روان در بزرگسالی: مجموعه عوامل و مسائلی که تا به اینجا به آنها اشاره کردیم میتوانند زمینهساز وضعیت سلامت روان مطلوبتری در دورههای بعدی زندگی باشند. برای مثال، بسیاری از بزرگسالانی که درگیر دردهای عصبی یا مشکلات جسمانی بدون علت پزشکی میشوند، افرادی هستند که به خوبی با احساسات خود آشنا و متصل نیستند و چون توانایی پردازش و ابراز هیجانات خود را ندارند، جسم آنها از طریق نشان دادن مشکلات فیزیکی (مثل دردهای عصبی، سردردهای شدید یا ناراحتیهای گوارشی) به ابراز هیجان میپردازد.
آموزش احساسات به کودکان را از چه زمانی شروع کنیم؟
بعد از بحث مفصلی که درباره اهمیت و لزوم شناخت و آموزش احساسات به کودکان داشتیم، شاید برای شما هم این سوال مطرح شده باشد که از چه زمانی باید آموزش به کودکان را شروع کنیم؟ در پاسخ به این سوال باید بگوییم که آموزش و تربیت کودکان یک عمل مقطعی نیست؛ بلکه فرآیندی است که در تمام طول رشد کودک ادامه دارد.
آموزش احساسات نیز مثل بسیاری دیگر از مسائل تربیتی از همان ماههای اولیه تولد کودک، به نوعی در جریان است. به عنوان مثال، وقتی که فرزندتان به شکلک بامزهای که با صورت خود درمیآورید میخندد و شما با یک لبخند به او پاسخ میدهید و میگویید «خوشت اومد؟ آره؟! خوشحال شدی؟»، در واقع در حال آموزش به او هستید. شما با این کار به او نشان دادید که احتمالاً چیزی که در حال تجربه آن است، خوشحالی نام دارد و از طرف دیگر با نشان دادن آن در صورت خودتان (وقتی لبخند میزنید)، به فرزندتان نشان میدهید که خوشحالی در چهره دیگران چطور دیده میشود! پس شما بدون اینکه حتی خودتان متوجه باشید، در حال آموزش دادن به کودک هستید؛ بدون اینکه مثل یک کلاس درس، هیجانات مختلف را تک به تک برای او توضیح بدهید.
پس وقتی از آموزش و پرورش هیجانی کودکان صحبت میکنیم، منظور ما این نیست که حتماً در رده سنی خاصی یا با چیزی شبیه به کلاس درس به بچهها یاد بدهید که هیجانات گوناگون را بشناسند؛ بلکه این، فرآیندی است که از همان ماههای اولیه تولد نوزاد میبایست در جریان باشد.
چطور احساسات مختلف را به کودکان آموزش بدهیم؟
همانطور که در پاسخ به سوال قبلی هم اشاره کردیم، آموزش احساسات به کودکان یک فرآیند تربیتی و رفتاری مداوم است و قرار نیست که لزوماً در طول روز زمان مشخصی را در نظر بگیریم و کلاس آموزش هیجانات برای کودک برگزار کنیم. در حقیقت، اولین و مهمترین قدم این است که شما به عنوان والدین، بتوانید هیجانات مختلف را در خود و کودکتان شناسایی کنید، آنها را به رسمیت بشناسید، آنها را سرکوب نکنید یا نادیده نگیرید و بپذیرید که هر هیجانی، چه خوشایند و چه ناخوشایند، کاملاً طبیعی و حتی لازم است. به عنوان مثال، اگر هر بار که فرزندتان از چیزی میترسد، او را سرزنش کنید یا با گفتن جملاتی مثل «این که ترس نداره / فقط آدمای ضعیف از فلان چیز میترسن و …» سعی کنید که ترس او را بیارزش قلمداد کنید، کودک به مرور زمان یاد میگیرد که ترسیدن هیجان خوبی نیست و او نباید بترسد؛ اما یک واقعیت وجود دارد و آن این است که هیچکس قادر به حذف یک احساس نیست. این یک واقعیت است که شما نمیتوانید کاری کنید که هرگز نترسید یا هرگز غمگین نشوید، بلکه فقط میتوانید آنها را نادیده بگیرید و به تعبیری بعد از مدتی این هیجانات را گم میکنید! وقتی فرزند شما به تدریج همه یا بخشی از هیجانات خود را نادیده بگیرد و گم کند، در حقیقت بخشی از اطلاعاتش درمورد خود، دنیا و دیگران را از دست میدهد؛ او نمیتواند موقعیتهای خطرناک واقعی را بشناسد یا درک کند، زیرا ترس را نمیشناسد؛ او نمیتواند به یک فرد مضطرب کمکی بکند و با او همدلی داشته باشد، یا وقتی به دلیل اضطراب یا تنش درونی که بدن او حس میکند دچار مشکلات جسمی (مثل دردهای عصبی) میشود یا بیحوصلهتر از معمول است، نمیتواند علت واقعی آن را درک کند؛ زیرا ترس و اضطراب را گم کرده است!
بنابراین اولین قدم آموزش هیجانات به فرزندتان این است که بپذیرید تمام احساسات کودک طبیعی و معتبر هستند؛ باید بدانیم که قرار نیست کودکی را به دلیل خشمگین شدن سرزنش کنیم. و باید به کودک نیز بیاموزیم که عصبانی شدن یا ناراحت بودن طبیعی و قابل قبول است، اما رفتارهای آسیبرسان در هیچ شرایطی پذیرفته نیستند.
در گام بعدی لازم است که بتوانید بعد از اینکه هیجانات را در کودکتان ردگیری کردید، به شکلی همدلانه و پختهتر به او بازخورد بدهید. درست مثل همان وقتی که به کودک شادی که در حال خندیدن است، میگویید «خوشحالی؟ این خیلی خندهدار بود» و به طور همزمان این خوشحالی را به شکلی تعدیلشدهتر و با یک لبخند در چهره خودتان نشان میدهید. در واقع در چنین حالتی، شما مثل یک آینه هیجانات کودک را به او نشان میدهید؛ او میفهمد که چیزی که تجربه میکند، شادی است و متوجه میشود که دیگران وقتی شاد هستند میخندند و از همه مهمتر درک میکند که والدین او میتوانند شادی او را بفهمند و با او همدلی و همراهی دارند. اما ممکن است شما مثل فرزندتان از سر خوشحالی جیغ نزنید و تنها با یک لبخند شادی خود را نشان بدهید و این همان «پختهتر بودن» شما در نمایش احساس است. یعنی در عین پذیرش هیجان فرزندتان و همراهی و همدلی با او، به او نشان میدهید که شیوه مناسبتر ابراز این هیجان چیست؛ بدون اینکه آموزش مستقیمی به او داده باشید.
با این حال، استفاده کردن از انواع بازیها، داستانها یا نمایشهای عروسکی که در آنها بتوانید به کمک شخیصتهای داستانی هیجانات مختلف را نشان بدهید یا درباره آنها با کودکتان گفتگو کنید هم میتوانند تا حد زیادی در تسهیل فرآیند این آموزشها به شما و فرزندتان کمک کنند.