تا به حال به چنین لحظههایی مواجه شدهاید؟! فرزندتان موقع نقاشی کشیدن متوجه میشود که مداد سبزش را گم کرده است و حالا نمیتواند درختی که کشیده است را رنگ کند؛ دختر کوچکتان موقع رفتن به مدرسه به یاد میآورد که یکی از تکالیفش را به کلی فراموش کرده است و از واکنش معلم نگران است؛ پسرتان تصمیم داشته است که امروز برای فوتبال بازی کردن با دوستانش به زمین بازی بروند، اما به دلیل بارانی بودن هوا، برنامهشان کنسل میشود.
دنیای بچهها هم درست مثل زندگی والدینشان پر از پستی و بلندی و سرشار از مسائل و مشکلات کوچک و بزرگی است که شاید حتی در نظر بزرگسالان چیز مهمی به نظر نرسند. اما واقعیت این است که برای یک بچه کوچک، مسائل کوچک به قدر کافی بزرگ هستند که او را تا حدی آشفته، ناراحت یا عصبانی کنند که شروع به گریه کردن، جیغ و داد زدن یا پرتاب کردن وسایل کند. چنین واکنشهای هیجانی معمولاً زمانی بیشتر خودشان را نشان میدهند که کودکان توانایی حل مسئله را نداشته باشند.
زمانی که ما احساس میکنیم توان مدیریت یا کنترل کردن شرایط محیطی را نداریم، احتمالاً دچار احساس شکست، ناکامی و حتی خشم میشویم و این همان اتفاقی است که برای کودکان فاقد مهارت حل مسئله میافتد. آنها در مواجهه با مشکلات مختلف، احساس میکنند که هیچ سلاحی برای مقابله و تغییر دادن شرایط به نفع خودشان ندارند. به همین دلیل ممکن است با نشان دادن رفتارها یا واکنشهای هیجانی اغراقشده و نامناسب، تلاش کنند که با این احساس ضعف و شکست مقابله کنند. چنین کودکانی برای درست کردن شرایط همیشه نیازمند فرد دیگری هستند که به داد آنها برسد. و این در حالی است که میدانیم هیچ مادر و پدری نمیتواند در تمام لحظات و موقعیتها در کنار فرزندش باشد. به همین جهت، بسیار اساسی است که از همان دوره کودکی، به آموزش مهارت حل مسئله به فرزندان پرداخته شود. اما پیش از آنکه بتوانید این مهارت را به فرزند خود بیاموزید، لازم است که ابتدا خودتان نسبت به روش حل مسئله آگاه باشید و در موقعیتهای مختلف، به عنوان یک الگوی خوب، این روش را به کار بگیرید. و در قدم بعد، میتوانید از طریق روشهای مختلفی که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد، این مهارت را به فرزند خود بیاموزید.
پنج گام مهم برای حل یک مسئله
- تعریف دقیق مشکل: اولین قدم برای حل کردن یک مشکل این است که دقیقاً بدانیم که مسئله اصلی چیست. داشتن یک تعریف درست و دقیق از مشکل است که شما را به سمت راهکارهای مناسب هدایت میکند. برای اینکه بهتر منظور ما را از تعریف دقیق مشکل متپجه شوید، لطفاً به این مثال دقت کنید:
شما کودکی را میبینید که غمگین به نظر میرسد و از او میپرسید که «تو ناراحت به نظر میرسی؛ مشکل چیه؟». و کودک به شما پاسخ میدهد که «امروز کارنامه گرفتم، به خاطر همین ناراحتم». میپرسید: «کارنامه گرفتن ناراحتت کرده؟». کودک: «آخه نمره ریاضیم خیلی کم شده». شما: «آره، خیلی ضدحاله که نمره آدم کم بشه. ولی گاهی پیش میاد. چرا انقدر از این بابت ناراحتی؟». کودک: «آخه بابا بهم قول داده بود که اگه نمره ریاضیم خیلی خوب بشه برام یه عروسک میخره و حالا که نمرهام کم شده دیگه نمیخره».
دقت کنید که با کمی کنجکاوی و تلاش برای روشنتر کردن مشکل، مشخص شد که مسئله اصلی کودک «گرفتن کارنامه» نبود و مسئله اصلی او این بود که به خاطر کم شدن نمره ریاضیاش دیگر نمیتواند عروسکی که میخواسته را داشته باشد. اما تصور کنید که این مشکل به درستی مشخص نمیشد؛ آن وقت احتمالاً کودک توصیههایی مثل این دریافت میکرد که «دفعه بعد بیشتر درس بخون تا نمرهات خوب بشه؛ از دوستات کمک بگیر و ….». توصیههایی که ابداً برای موضوع اصلی او کارساز نیستند! حقیقت این است که برای بسیاری از بزرگسالان نیز این موضوع صادق است. گاهی خود ما هم دلیل اصلی احساسات ناخوشایند خود را به درستی تشخیص نمیدهیم یا هسته مرکزی مسائلمان را در نظر نمیگیریم و همین امر باعث میشود که نتوانیم به خوبی از عهده رفع و رجوع کردن آنها بربیاییم. - تعیین اینکه چه چیزهایی قابل تغییر و چه چیزهایی غیر قابل تغییر هستند: در هر موقعیتی، مواردی وجود دارد که تحت اراده و کنترل ماست، و در عین حال چیزهایی وجود دارد که اختیار چندانی روی آنها نداریم. تمرکز کردن روی مسائلی که غیر قابل تغییر هستند یا در حیطه کنترل ما نیستند، تنها باعث هدر رفتن انرژی روانی فرد میشوند و در عین حال، کمکی به حل شدن مشکل نمیکنند. به عنوان مثال، نوجوانی که از رفتار والدین خود ناراضی است، باید بداند که توان کنترل کردن رفتار دیگران را ندراد و تنها میتواند با ایجاد تغییراتی در رفتار یا واکنشهای خود، تغییراتی را ایجاد کند. از طرفی، واقعیت این است که همه مسائل قابل حل نیستند و گاهی باید به کودک برای پیدا کردن راهکارهایی کمک کنیم که احساسات منفی خود را کاهش بدهد. مثل وقتی که عزیزی را از دست میدهیم و این موضوع قابل بازگشت نیست، بلکه تنها می توانیم از طریق روشهای مختلف، درد فقدان او را کمی تسکین بدهیم.
- فکر کردن به تمام راهکارهای ممکن و غیرممکن: بعد از مشخص شدن مشکل اصلی و مسائلی که میتوانیم روی آنها کنترل نسبی داشته باشیم، زمان این میرسد که به تمام راهکارهای ممکن و غیرممکنی که به ذهن میرسد فکر کنیم. این کار به قوه خلاقیت کمک میکند و میتواند دامنه انتخابهای فرد را گسترش دهد یا حتی کمک کند که راهکارهای جدید و مبتکرانهای را برای حل کردن یک مسئله به وجود بیاورد. بنابراین، در این مرحله، به خوب یا بد بودن یک راهکار، یا ممکن و غیرممکن بودن آن فکر نکنید و فقط یک لیست از هر چه که به ذهن میرسد تهیه کنید.
- تعیین پیامدهای مثبت و منفی هر راهکار: بعد از تهیه کردن لیستی از راهکارهایی که به ذهنتان میرسد، میتوانید به بررسی پیامدهای مثبت و منفی احتمالی هر گزینه بپردازید. برای آموزش به کودکان، بهتر است که فهرستی از پیامدهای مثبت و منفی بنویسید، تا هنگام تصمیمگیری نهایی بهتر بتوانند همه موارد را در نظر بگیرند.
- انتخاب بهترین راهکار: حالا زمان آن است که از بین گزینههای پیشنهادی، موردی که پیامدهای مناسبتری را خواهد داشت، به عنوان راهکار نهایی انتخاب کنید.
ارزیابی و تغییر: خوب است که به بچهها بیاموزید که ممکن است اولین راهکاری که انتخاب میکنیم، همیشه صد در صد موثر نباشد. به همین خاطر میتوانیم بعد از عملی کردن آن، میزان تأثیرش را بسنجیم و در صورت لزوم، راهکار دیگری در پیش بگیریم.
پیشنیازهای رسیدن به مهارت حل مسئله
حل مسئله، یک مهارت شناختی نسبتاً پیچیده به شمار میآید که نیازمند پیشزمینههای مختلفی است. بنابراین نمیشود اینطور تصور کرد که صرف آموزش مراحل حل مسئله به کودکان منجر به ایجاد این توانایی در آنها میشود. لازم است که به فرزند خود کمک کنید که در سنین پایینتر، تا حدودی این توانمندیها را در خود تقویت کند تا به مرور زمان، عملکرد بهتری در پیدا کردن راهکار برای مشکلات و مسائل خود به دست بیاورد.
- مدیریت هیجان: حتماً این جمله معروف را شنیدهاید که میگویند «موقع عصبانیت تصمیم نگیر!». این موضوع یک واقعیت علمی است. ساختارهای مغزی انسان به نحوی طراحی شدهاند که وقتی فرد در حال تجربه کردن یک هیجان شدید باشد، ساختارهای قشر پیشانی مغز که مسئول کنترل رفتار، تصمیمگیری و حل مسئله هستند، فعالیت چندانی ندارد. بنابراین، تا زمانی که کودک شما خشمگین، ناراحت یا حتی خیلی خوشحال و هیجانزده است، نمیتواند به درستی راهکارهای مختلف را در نظر بگیرد، درمورد پیامدها فکر کردن و تصمیمگیری مناسبی داشته باشد. پس لازم است که ابدا بتواند تا اندازهای خود را آرام کند و بعد درمورد موضوع خوب فکر کند و تصمیم بگیرد.
- خلاقیت: کودکانی که قدرت خلاقیت بالاتری دارند، بهتر میتوانند راهکارهای متفاوت را جستجو کنند و حتی روشهای تازهای برای حل مشکلات و مسائل ابداع کنند.
- تشخیص و ارزیابی پیامدها: برای انتخاب یک راهکار، رفتار یا موقعیت، لازم است که کودک بتواند پیامدهای احتمالی هر کدام را پیشبینی نماید. بنابراین لازم است که ابتدا فرزندتان با مفهوم پیامد و نتیجه آشنا باشد و درک کند که هر رفتار یا انتخاب میتواند نتایج متفاوتی را به دنبال داشته باشد.
- انتخاب و تصمیمگیری: مهارت دیگری که برای دستیابی به حل مسئله مورد نیاز میباشد، مهارت انتخاب و تصمیمگیری است. بسیاری از کودکانی که والدین سختگیر و مستبدی دارند ممکن است توان تصمیمگیری یا انتخاب کردن بین چند گزینه را نداشته باشند، زیرا همیشه این والدین بودهاند که به جای آنها فکر کردهاند و تصمیم گرفتهاند. اگر میخواهید که به کودکتان کمک کنید تا در حل مشکلات و مسائل خود توانمند شود، لازم است از همان کودکی در موارد مختلف، گزینههایی برای انتخاب کردن بدهید.
چند نکته مهم برای مادر و پدرها
- در راهکار دادن به کودکان کمی صبور باشید: برای خیلی از والدین تماشای اینکه فرزندشان به سختی با موضوعی درگیر است یا دقایق طولانی را در تلاش برای پیدا کردن تکه مناسب پازل سپری میکند، کار دشواری است. چنین والدینی ممکن است به سرعت وارد عمل بشوند و بخواهند که کودک را از گرهای که در کارش افتاده است خلاص کنند. اما تمام این تلاشها، شکستها و دوباره تلاش کردنهاست که باعث میشود بچهها بتوانند ذهن خود را برای پیدا کردن راه حل تقویت کنند. پس بهتر است که در راهکار دادن به بچهها و حتی پاسخگویی به سوالات آنها کمی صبورتر باشید و ابتدا به خود بچهها فرصت بدهید تا نظرات خود را مطرح کنند و برای حل مسائلشان تلاش نمایند.
- نقش خودگوییهای مثبت را دست کم نگیرید: جملاتی که بچهها از شما میشنوند در اغلب اوقات مثل یک دستورالعمل و دفترچه راهنما برای شیوه زندگی کردن است. هر از گاهی وقتی که در تلاش برای پیدا کردن یک راهکار یا حل کرده یک موضوع هستید، اجازه بدهید که فرزندتان جملاتی مثل این را از زبان شما بشنود: «باید خوب فکر کنم تا ببینم چی کار میشه براش انجام داد؛ حتماً میشه یه راهی برای درست کردن اوضاع پیدا کرد و … ». به مرور زمان کودک این نحوه برخورد با موضوعات پیچیده یا مشکلات را به عنوان یک شیوه زندگی کردن میآموزد و احتمالاً یک روز خواهید دید که وقتی موقع نقاشی، مداد رنگی سبزش را پیدا نمیکند با خودش میگوید «بذار ببینم چه کار دیگهای میتونم واسش انجام بدم»!
- اول همدلی، بعد پیدا کردن راهکار: طبیعتاً اولین گامهایی که برای آموزش حل مسئله به فرزندان خود در پیش خواهید داشت این است که در مواجهه با مسائلی که برای کودک پیش میآید، قدم به قدم با او همراه شوید و او را هدایت کنید. اما در این مسیر نباید فراموش کنید که تا وقتی کودک شما به لحاظ هیجانی آشفته، ناراحت، مضطرب یا عصبانی است، فکر کرده به راه حل برای او دشوار است. پس پیش از هر راهکاری، سعی کنید کمی به او دلداری دهید و کمک کنید که آرامتر بشود.
- در مواجهه با مشکلات، با پرسیدن سوالات درست کودک را به سمت حل مسئله هدایت کنید: همان طور که پیشتر گفتیم، اینکه در مواجهه با موقعیتهای چالش برانگیز مختلف یک راهکار حاضر و آماده را در اختیار کودک قرار دهید باعث میشود که او هرگز فرصتی برای تقویت مهارتهای ذهنی خود پیدا نکند. بهترین کار این است که مرحله به مرحله با پرسیدن سوالات مناسب او را به سمت درست هدایت کنید تا به مرور زمان یاد بگیرد که برای رفع کردن مشکلاتش چه مسیری را باید طی کند.
به عنوان مثال، کودکی که به دلیل گرفتن کارنامهاش ناراحت بود را به یاد بیاورید. با چند سوال درست، کودک از یک شکایت مبهم و کلی، به یک تعریف دقیق و روشن از مسئله اصلی خود رسید. قدم بعدی میتواند این باشد که بعد از روشن شدن موضوع از کودک بپرسیم «خب، به نظرت چه کارهایی میشه کرد که بابا اون عروسک رو برات بخره». و با کمی صبر و حوصله اجازه بدهیم که کودک راهکارهای مختلفی که به ذهنش میرسد را بیان کند و در آخر میتوانیم خودمان هم چند مورد به این لیست اضافه کنیم. سپس از کودک بپرسیم «خب تا حالا اینا به ذهنمون رسید …. . به نظرت هر کدومشون چه خوبیها و بدیهایی دارن؟». تا در نهایت کودک بتواند یک راهکار را انتخاب کند.
- صبر کردن و کمک خواستن گاهی راه حل هستند: به فرزند خود بیاموزید که یک راه حل همیشه به معنای این نیست که کاری انجام بدهد، بلکه گاهی اوقات صبر کردن و یا کمک خواستن از دیگران هم میتوانند راهکارهای مناسبی باشند که میتوان به پیامدهای هر کدام توجه کرد.
- از بازی و داستان برای تقویت مهارت حل مسئله در کودکان استفاده کنید: گرههای کوچکی که در طی بازیها یا در جریان یک داستان اتفاق میافتند موقعیتهای مناسبی هستند که به کودک اجازه میدهند بدون اینکه به لحاظ هیجانی آشفته و درگیر شود، به دنبال راهکار بگردد. به همین دلیل، بازیهای فکری و معمایی و یا داستانهایی که در آن شخصیت اصلی درگیر ماجرا و چالشهای مختلفی میشود، تمرینهای خوبی برای بچهها هستند.